آهیانه

ساکن اقیانوس آرام

آهیانه

ساکن اقیانوس آرام

پیام های کوتاه
  • ۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۰۸
    .
  • ۲۱ فروردين ۹۸ , ۱۹:۵۷
    رویش
  • ۲۲ اسفند ۹۵ , ۰۱:۰۴
    دل

مهر مسلم

يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۰۱ ق.ظ

به نام خدا.

سرما  تا درزهای لباسم نفوذ کرده بود و چهارمین بار بود از ایستگاه تفتیش می گذشتیم. موبایل و کمیرا تحویل داده. خودم بودم و پالتوی سیاه و تسبیح و قرآن م. جمعیت موج می خوردند و جاذبه ای سنگین آدم را می کشید. ناگهان می دیدی توی صفی. بین آدم های دیگر. فشرده و گرم. چادرت را از زیر ِ دست و پا بیرون می کشی و چشمت را سقف می برد. نفس سنگین می شود و همه ی روضه هایی که شنیده ای، از کودکی تا آن لحظه، جلوی چشم هایت مجسم می شوند.

بیشتر از همه روضه ی آن طفل صغیر... وقتی که امام علیه السلام برگشت به خیمه ها، وقتی که داشت گودال کوچکی درست می کرد و رباب آمد، حتما نگاهی از شرم به هم انداخته اند... بیشتر از همه همان نگاه... صف دور می خورد. و دو ردیف ِ دیگر مانده تا به روضه ی مبارکه برسی... امام علیه السلام عبدالله رضیع را روی دست بلند می کند. و روبرو، صف دشمن... حاج آقا تهرانی روی منبر می گوید امام برای خداحافظی با حضرت علی اصغر علیه السلام رفته بودند. شاید فقط می خواستند کودک را ببوسند و بروند. تلویزیون برفک می شود . حاج آقا روی منبر گریه می کند... صف دور می خورد... روضه ی حضرت علی اصغر علیه السلام روضه ی عطش نیست. روضه ی شرمندگی است... یکی از زن ها دورتر زیارت عاشورا می خواند "و اعظم مصیبتکم فی الدنیا والاخره"... دور میخورد... و ضریح پیدا می شود. مردم از پله ها بالا می کشندت و روضه خوان ِ حرم، عربی روضه می خواند و حتی فقط آهنگ صدایش آدم را به گریه می اندازد...

ضریح آدم را هشیار می کند. با نگاه ِ خیره و حواس پرت نمی شود وارد شوی. خودشان مدیریتت می کنند. آنقدر این داغ بزرگ است که فقط گریه می کنی... راست است که زیر قبه ی حرم امام حسین علیه السلام هر درخواستی کنی برآورده می شود. اما راستش آدم وقتی وارد آن فضای کوچک می شود زبان نفسش بند می آید. دلش می خواهد آرزویی نکند. شاید هم دلیلش عبور ناگزیر از روی قبور شهداست...

 

 

        مهر مسلم

                          

 بعضی از مردم عکس عزیزانشان را در ضریح انداخته بودند و آدم را یاد روز مردنش می انداختند. تسبیح و قرآن کوچکم را به پنجره های ضریح تبرک کردم و از روضه ی مبارکه بیرون آمدم. بعد حرم را دور زدم و قفسه های کتاب را مرور کردم و آدم ها را. راه رفتم و راه رفتم تا گوشه ی دنجی یافتم. آخر یک قفسه ی کوچک، طبقه ی سوم حرم، آنجا که مردم مثل معتکف ها بساط کرده بودند و روی رختخواب موقت شان عبادت می کردند. آنجا، چند لحظه روی بساط زائری ایستادم و نیت کردم و کتاب را گوشه ی امنی بین کتاب های مقدس ِ دیگر پنهان کردم. همه ی این "مهر مسلّم" نذر ِ حرم.

پ.ن : نه که هیچ آرزویی نکنی, ولی بعدش حتما از چشم خودت می افتی.

پ.ن : باشد که رستگار شویم.

 

  • Pacific ocean

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی