آهیانه

ساکن اقیانوس آرام

آهیانه

ساکن اقیانوس آرام

پیام های کوتاه
  • ۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۰۸
    .
  • ۲۱ فروردين ۹۸ , ۱۹:۵۷
    رویش
  • ۲۲ اسفند ۹۵ , ۰۱:۰۴
    دل

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

صدای اذان که بلند شد در زده بودم و از هول ِ اینکه کسی در را باز می کند یا نه دوست داشتم فرار کنم و بروم. اصلا نمی دانم چطور شد که در زدم و اگر کسی مثلا زنی جوان در را باز می کرد قرار بود چه بگویمش؟! پرده ی یکی از پنجره ها عوض شده بود و از دو طرف جمع شده بود و بلاتکلیف وسط پنجره ایستاده بود. شاید هم برای همین در زدم: بعد از مدت ها تغییری در خانه ی محبوب من ایجاد شده بود و به من جرئت می داد پشت در بایستم تا کسی در را باز کند.

چند دقیقه طول کشید تا صدای چرخیدن کلید در قفل شنیده شد و دری سبز گشوده شد به رویم. 

- عه ... سلام.

- سلام.

مردی جا افتاده بود با چشم هایی به افراط سرخ و لباس ِ نگهبانی, چیزی شبیه لباس پارکبان ها که پیدا بود لباسی سازمانی است. شاید خواب بود یا چیزی می کشید که چشم هایش آنطور قرمز شده بودند.

- ببخشید اینجا منزل ِ جلال ِ آل ِ احمد ِ ؟

- بله همینجاست.

خب معلوم است که می دانستم آنجا خانه ی جلال آل احمد و سیمین ش است. فقط قدری شوکه شده بودم. نمی دانم چرا هر بار رفته بودم آنجا انتظار داشتم زنی جوان در آن خانه باشد و اگر در زدیم در را برایمان باز کند. و مثل ِ هر کتاب خوان ِ دیگری ما را از حرف ها و نگاه هایمان بشناسد و دعوتمان کند داخل. مثل ِ آن بار که آخر ِ یک کوچه ی اردیبهشتی ایستاده بودیم و پل های هوایی را نگاه می کردیم و پیرزن همسایه به چای دعوتمان کرد... 

- میشه از اینجا عکس بگیریم؟

مرد کاملا خواب بود و پیدا بود که هول هولکی لباس فرم پوشیده و دویده پشت در. لابد چون اصلا فکر نمی کرده کسی با کوله ی دوربین پشت در ظاهر شود. لحظه ای فکر کرد و گفت :

- نه اجازه ندارین.

                      سیمین دانشور

    

راستش خودم هم انتظار نداشتم اجازه دهد. بی خودی تیری در تاریکی انداخته بودم. تیر ِ دیگری برداشتم که به هدف خورد :

- پس میشه یه نگاهی به داخل خونه بندازم ؟

- اینو می تونین. 

این را گفت و از جلوی در کنار رفت. در به هالی باز می شد و تا وارد می شدی چشمت می افتاد به پنجره ی حیاط. حیاطی دراندشت و کهنسال. کف موزاییک بود و حسابی تمیز شده بود.

- وسایلشون و بردن؟

- بله.

خانه خالی و به شدت سفید و پر نور بود.

- هال خانه را به اتاق کناری می برد که پرده ش عوض شده بود و بساط مرد ِ نگهبان آنجا بود. و درش نیمه باز رها شده بود. اتاق تو در توی دیگری وصل به هال بود که کتابخانه و قفسه های تو کار داشت و بسیار دوست داشتنی بود.

- در حیاط م همون پشت ِ.

در را باز کردم و چند لحظه در آفتاب ِ بی رمق ِ زمستان حیاط را دید زدم. دست ش درد نکند. چه خانه ای. چه زندگی ای. چه حیاطی. لذت ِ ایستادن در جایی که آدم هایی ظریف اندیش مثل سیمین و جلال دوستش داشته اند و شاید در بالکنش دور هم نشسته اند و چای نوشیده اند . و شعر خوانده اند برای هم . و زندگی چقدر تند جریان داشت. هنوز از دورتر صدای اذان می آمد. از توی حیاط نگاهی به نمای خانه انداختم و برگشتم داخل. نگهبان هنوز همانجا دم در ایستاده بود و یله کرده بود خودش را روی در. گفتم :

- خونه رو فروختن؟

و رفتم سمت آشپزخانه. از همان دم در جواب داد.

- بله. به شهرداری فروختن دیگه.

قفسه های آشپزخانه هم خانواده ی قفسه های پذیرایی بودند. سفید و کلاسیک. سینک ظرفشویی قدیمی بود. از آن سینک های عمیق ِ مستطیلی که می شد بچه را تا چهار پنج سالگی تویش حمام کرد. نگهبان چیزی انگار یادش آمده باشد صدایش را از توی هال بلند کرد که:

- سه دنگش م انگار وقف کردن.

- بله.

در راهرویی که بین هال و آشپزخانه بود دری آلومینیومی وجود داشت که بازش نکردم و حدس زدم که لابد در ِ حمام و دستشویی است که اینطور نو و بازسازی شده و تو چشم می زند. بین ِ آشپزخانه و در ِ نو ی آلومینیومی گوشه ی آن راهروی باریک و نسبتا تاریک پلکان بود. رفتم بالا و در گلوی پله ها آن خنکی و تاریکی ِ مطلوب که فقط در خانه های مادربزرگ ها تجربه کرده بودم روحم را تازه کرد. پله ها به پاگردی کوچک ختم می شد که نورش چشم را می زد. در اتاق بالا را باز کردم. یک دیوار کتابخانه و یک دیوار پنجره. اتاقی دل باز و آفتاب گیر که قلب ِ خانه بود. همان نقطه عطفی بود که خانه را متفاوت می کرد. چند لحظه همانجا دم در ایستادم و از وجود ِ چنین جایی در جهان لذت بردم. بعد وارد شدم و از پنجره نگاهی به حیاط انداختم. 

چند دقیقه ی بعد دوباره در خیابان بودم و دیگر دلم گرفته نبود. خوب بودم. این خانه همیشه مرا شیفت می دهد به چیزهایی که دوست دارم و خوشحالم می کند.

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۳
  • Pacific ocean

.

.

           

.

پ.ن) سرد است, بخارى را روشن کن.

.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۰
  • Pacific ocean