آهیانه

ساکن اقیانوس آرام

آهیانه

ساکن اقیانوس آرام

پیام های کوتاه
  • ۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۲:۰۸
    .
  • ۲۱ فروردين ۹۸ , ۱۹:۵۷
    رویش
  • ۲۲ اسفند ۹۵ , ۰۱:۰۴
    دل

۴ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

به نام خدا.

من یک قطره اشک برده بودم. او یک قطره خون آورده بود. و زمستان شروع شد.

     

پ.ن : تیتر عنوان فیلمی سینمایی است که همیشه دوستش داشته م.

  • Pacific ocean

به نام خدا

درست نمی دانم فلسفه ی این همه کابل و سیم در آسمان عراق چیست. هر چه باشد بی ربط به کوچکی ِ قلب ِ گنجشک ها نیست.

 

 

 

پ.ن : عکس را فردای اربعین در ازدحام ِ اطراف ِ حرم، بعد از نماز ظهر گرفته م. و فتوشاپ شده است.

 

 

  • Pacific ocean

به نام خدا.

سرما  تا درزهای لباسم نفوذ کرده بود و چهارمین بار بود از ایستگاه تفتیش می گذشتیم. موبایل و کمیرا تحویل داده. خودم بودم و پالتوی سیاه و تسبیح و قرآن م. جمعیت موج می خوردند و جاذبه ای سنگین آدم را می کشید. ناگهان می دیدی توی صفی. بین آدم های دیگر. فشرده و گرم. چادرت را از زیر ِ دست و پا بیرون می کشی و چشمت را سقف می برد. نفس سنگین می شود و همه ی روضه هایی که شنیده ای، از کودکی تا آن لحظه، جلوی چشم هایت مجسم می شوند.

بیشتر از همه روضه ی آن طفل صغیر... وقتی که امام علیه السلام برگشت به خیمه ها، وقتی که داشت گودال کوچکی درست می کرد و رباب آمد، حتما نگاهی از شرم به هم انداخته اند... بیشتر از همه همان نگاه... صف دور می خورد. و دو ردیف ِ دیگر مانده تا به روضه ی مبارکه برسی... امام علیه السلام عبدالله رضیع را روی دست بلند می کند. و روبرو، صف دشمن... حاج آقا تهرانی روی منبر می گوید امام برای خداحافظی با حضرت علی اصغر علیه السلام رفته بودند. شاید فقط می خواستند کودک را ببوسند و بروند. تلویزیون برفک می شود . حاج آقا روی منبر گریه می کند... صف دور می خورد... روضه ی حضرت علی اصغر علیه السلام روضه ی عطش نیست. روضه ی شرمندگی است... یکی از زن ها دورتر زیارت عاشورا می خواند "و اعظم مصیبتکم فی الدنیا والاخره"... دور میخورد... و ضریح پیدا می شود. مردم از پله ها بالا می کشندت و روضه خوان ِ حرم، عربی روضه می خواند و حتی فقط آهنگ صدایش آدم را به گریه می اندازد...

ضریح آدم را هشیار می کند. با نگاه ِ خیره و حواس پرت نمی شود وارد شوی. خودشان مدیریتت می کنند. آنقدر این داغ بزرگ است که فقط گریه می کنی... راست است که زیر قبه ی حرم امام حسین علیه السلام هر درخواستی کنی برآورده می شود. اما راستش آدم وقتی وارد آن فضای کوچک می شود زبان نفسش بند می آید. دلش می خواهد آرزویی نکند. شاید هم دلیلش عبور ناگزیر از روی قبور شهداست...

 

 

        مهر مسلم

                          

 بعضی از مردم عکس عزیزانشان را در ضریح انداخته بودند و آدم را یاد روز مردنش می انداختند. تسبیح و قرآن کوچکم را به پنجره های ضریح تبرک کردم و از روضه ی مبارکه بیرون آمدم. بعد حرم را دور زدم و قفسه های کتاب را مرور کردم و آدم ها را. راه رفتم و راه رفتم تا گوشه ی دنجی یافتم. آخر یک قفسه ی کوچک، طبقه ی سوم حرم، آنجا که مردم مثل معتکف ها بساط کرده بودند و روی رختخواب موقت شان عبادت می کردند. آنجا، چند لحظه روی بساط زائری ایستادم و نیت کردم و کتاب را گوشه ی امنی بین کتاب های مقدس ِ دیگر پنهان کردم. همه ی این "مهر مسلّم" نذر ِ حرم.

پ.ن : نه که هیچ آرزویی نکنی, ولی بعدش حتما از چشم خودت می افتی.

پ.ن : باشد که رستگار شویم.

 

  • Pacific ocean

به نام خدا.

(( آرام دراز کشیده باشی کنارش. و افتادنش را نگاه کنی. کبود شدنش را. مچاله شدنش. سیاه شدنش. له شدن انگشت هایش... مثل قبل تر ها که آرام دراز می کشیدی و نفس کشیدنش را نگاه می کردی. بالا رفتن ِ آرام ِ شانه ها و قفسه ی سینه، و پایین آمدنش. و تاریکی های زیر چشم، آن طرف تر. جنین شده گوشه ی تخت. تنها زن ِ همه ی دوران هایت...

آرام دراز کشیده باشی کنارش و دستهای پر نور ِ کوچک ش را بگیری توی دستهایت. و سرما تا مغز استخوانت تیر بکشد و بسوزاند. آرام دراز بکشی و کاری نکنی. بخواهی کتت را دربیاوری بکشی رویش. پلیورت را. حتی پیراهن ِ تن ت را... و جز نگاه کردن کاری برنیاید از دستت...

آرام دراز بکشی کنارش. و مثل هیچ وقتی نباشد. مرده باشد. تنش کوفته و کوبیده شده باشد. استخوانهایش نرم. در خودش فرو رقته و در خودش گره شده. توده ای کبودی شده باشد. صورتش پیچیده در موهای سیاه ِ بلندش. صورت ِ بی رنگش. هیچ کس حق ندارد مردی را در این شرایط پیدا کند...

 و کسی ناگهان پیدایت کند. کشفت کند. بفهمد که تو این گوشه کسی را از زیر ِ آوار بیرون کشیده ای و خیره ش مانده ای. بترسد که نکند مرده باشی. بیاید و جمعت کند. تو هم عزیزت را در آغوش بکشی تا موهایش را هنوز هم کسی جز تو نبیند. موی سیاه، صورت سفید، کبودی ِ زیر چشمها... ))

 

                   

 

پ.ن : آدم ها حق دارند گوشه ای از زندگی شان را برای خودشان نگه دارند. پنهانش کنند و به هیچ کس هم بروزش ندهند. آدم ها حق دارند بعضی وقت ها احساس و استعداد و ارادت شان را پنهان کنند و در قلب هایشان محفوظ دارند. آدم ها حتی حق دارند بعضی وقت ها چیزهایی بنویسند که نخواهند منتشر شود... خدا خیلی مهربان است که به انسان قلب داده تا چیزهایی را در آن – فقط برای خودش - پنهان کند.

پ.ن : "سرمای درون" عنوان شعری از احمد شاملو ست.

 

 

  • Pacific ocean