آهیانه

ساکن اقیانوس آرام

آهیانه

ساکن اقیانوس آرام

هو الرزاق

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۴۴ ق.ظ

به نام خدا.

چند دقیقه زود رسیدم. مثل ِ همه ی قرارهای مهم. مضطرب و منتظر. و تا حد ِ زیادی امیدوار. آفتاب عمود به زمین می تابید. چرا انقدر سر ِ ظهر قرار کرده بودم؟! بس که هول م همیشه. توی فرورفتگی ِ داروخانه قانون چرخ خوردم و دنبال ِ پله ای سکویی چیزی برای نشستن گشتم. پله بود ولی نگاه ِ نگهبان ِ داروخانه نگذاشت بنشینم. ضمن ِ این که از ذهنم گذشت بهتر است در این دیدار ِ اول لباس هایم تمیز باشند. همانجا به چارچوب ِ خنک ِ داروخانه تکیه دادم و منتظر شدم تا آن صورت ِ کوچک ِ چادرپیچ شده از روبرو برسد, به من نگاه کند و بپرسد : "خانوم ِ محمدی؟"

- سلام .

- سلام .

_ خیلی وقته منتظرین؟

خیلی وقت نبود و انتظار ِ خوبی هم بود. و قرار ِ بهتری هم شد. هر چند او قدری اندوهگین و شوک زده بود. و می شد در حرف هایش صداقتی را دید که آدم ها فقط وقتی دلشان بشکند مبتلایش می شوند. یک جور از ته ِ قلب شدن ِ همه چیز در دل شکستگی , دل تنگی و امیدهای عاشقانه ی نجیب هست که حالا در او و " آه " های بی گاهش بود. با این وجود ذکاوتش پشت ِ هیچ اندوهی پنهان نمی ماند.

                              

بعد از مدت ها با کسی از جنس ِ خودم ملاقات کردم. درباره ی عکس ها و عکاس ها و عکس گرفتن حرف زدیم. و درباره ی کتاب ها, نویسنده ها و فیلم های عزیزمان. و با هم بستنی ِ میوه ای, چای و تیرامیسو خوردیم. (توی پرانتز بگویم به نظرم این که در کافی شاپ ها تی بگ سرو می کنند خیلی توهین آمیز است, کافه باید چای ش به راه باشد.) چند فریم انتخاب کرد و قرار شد چیزهایی بنویسد. باشد که موفق شود. 

 

پ.ن) اعیاد ِ شعبانیه, کافی شاپ ویونا, ونک, چیذز, فاااااااا.

پ.ن) دوست ِ خوب رزق ِ الهی ست.

  • Pacific ocean

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی