یا رادَّ ما قَدْ فاتَ
چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ق.ظ
نیمه شب ها نشستن روی مبل تک گوشه ی هال و فرو رفتن در سوز پاییز ؛ آن خیابان بلند شیب دار، درخت های کهن، و اطمینان وجود تو در من : خیال... آن شال گردن بلند پر نقش ، و تو یک قدم جلو تر از محراب در صحن آینه ها. قدم زنان پر از شوق پر از انتظار پر از امیدِ لرزان. چه زمستان ها که از ما رفت، قبل از مردن پدربزرگها! سیاه و سرخ و شرم آلود، پاییز می وزید و صدای اذان را میکشید بر رخ ما تا آینده ها روشن شوند.
به من نگو که پدربزرگ نیست ، من هنوز در آن عصر پاییز زندگی میکنم؛ نیمه شب ها ، اینجا ، روی مبل تک گوشه ی هال...
َ
- ۹۵/۰۶/۰۳